loading...
ائمه
مهدی نادی بازدید : 5 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

بخش سوم از سلسله مقالات پیوند غدیر و مهدویت:

در لغت عرب مولا و عبد دو معناي مقابل و لازم و ملزوم يكديگرند و با استفاده از هم معنا مي شوند . مانند هنگامي كه بخواهيم رابطه‌ي پدري و فرزندي را معنا كنيم – كه قاعدتاً براي تبيين معناي هر يك بايد از ديگري كمك گرفت - مولا كسي است كه خواسته‌اش برخواست و ميل غلام پيشي بگيرد و مقدم باشد . مولويت ، يعني « آقايي كردن» براي عبد و بنده‌اي كه دست به خدمت مولاي خويش است . بنابراين وقتي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از مردم بر ولايت و سرپرستي و مولويت ائمه عليهم السلام پيمان گرفته‌اند ، در حقيقت آنها را ملزم داشته‌اند كه عبد ائمه عليهم السلام باشند.

 

امام ، بالله مولاي ماست

بايد توجه داشت كه مفهوم عبد در مقابل خداوند و ائمه عليهم السلام با هم تفاوتي ماهوي دارد خداوند سرپرست ماست ، اما سرپرست مستقل .

ولي و صاحب اختيار ماست ، اما اين ولايت واين حق سلطه و استيلا را كسي به او نداده است . بلكه مستقيماً و ذاتاً اين موقعيت را داراست . اما خداوند متعال مي‌توان اين مقام را به عده‌اي از مخلوقات خود بدهد و براي آنها چنين جايگاهي در نظر بگيرد و ولايت و سروري و آقايي آنها را بر ساير مخلوقات مسلم بداند . اينگونه ائمه عليهم السلام به واسطه‌ي قرارداد خدا و به دنبال خواست او ولي و مولاي ساير مخلوقات خواهند بود و به اصطلاح اين موقعيت را « بالله » دارا مي‌شوند .

در زيارت سيدالشهداء عليه السلام ميخوانيم :

السلام عليك يا بن أميرالمومنين عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقر بالرق ... قصد حرمك واستجار بمشهدك (1)

سلام بر تو اي پسر اميرمؤمنان ! غلام تو و پسر غلامت و كنيزت در حالي كه اقرار كننده به غلامي توست .. قصد حرمت را كرده است و مجاور محل شهادت تو شده .

رقيت ،‌ظهور ديگر عبوديت

در اين فراز شريف ، از عبوديت و بندگي با تعبير« رقّيّت» نام برده شده است .رقّيّت به مفهوم غلامي است و به كسي گفته مي شود كه مالكي دارد ، مالك سرور اوست و بر غلام ولايت دارد . به اين ترتيب مولي بر عبد خود و مالك بر مملوك خود سلطنت و ولايت ، حق امر و نهي و برتري و غلبه پيدا مي‌كند .

خدا كه مالك حقيقي همه‌ي مخلوقات است ، اين حق را به ائمه عليهم السلام نيز اعطا كرده است و چون مالك ، حق ولايت و آقايي و فرمانبري بر مملوك خود دارد ، بنابراين ائمه عليهم السلام به واسطه‌ي خدا ولي مومنين هستند .

خداوند متعال مالكيت و ولايت را به پيامبر ، اميرالمومنين و ساير ائمه صلوات الله عليهم عطا كرده و قلمروي آن را در تمامي امور قرار داده است . بنابراين مومنان در عين حال كه ائمه را نمي‌پرستند و آنان را ولي مستقل نمي‌دانند ، به اطاعت كامل و بدون قيد و شرط آنان اعتقاد دارند و آن را اعطا و فضل الهي در حق مواليان خود مي‌دانند .

 

مولاي ما كيست؟

امروز مولاي ما كيست و چه كسي صاحب و مالك ماست و كيست كه بر ما حق آقايي دارد و ما به پذيرش ولايتش ملزميم ؟

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در خطبه‌ي غدير او را اينگونه معرفي مي كنند :

ألا إن خاتم الائمه منا القائم المهدي

بدانيد آخرين امامان از ما قيام كننده‌ي مهدي است .

ألا إنه قد بشر به من سلف من القرون بين يديه

اوست كه پيشينيان از قرن‌هاي گذشته به او بشارت داده‌اند .

ألا إنه الباقي حجه و لاحجه بعده ولا حق إلا معه و لانور إلا عنده

اوست كه به عنوان حجت باقي مي‌ماند و بعد از او حجتي نيست ، هيچ حقي نيست مگر همراه او ، و هيچ نوري نيست مگر نزد او .

ألا و إنه ولي الله في أرضه و حكمه في خلقه و امينه في سره و علانيته (2)

بدانيد كه اوست ولي خدا در زمين و حكم كننده‌ي او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش .

او همان امام زمان دوست داشتني ماست كه امروز به يمن نفسهايش زنده‌ايم و به بركت لطفش رزق و روزيمان مي‌دهند . او همان امام زماني است كه نعمتي به عظمت او و منتي به سنگيني او به احدي عطا نشده ، او همان « آب رحيم » ، همان پدر مهرورز است .همان صاحب اختياري كه از ما به خودمان مهربانتر است و صلاحمان را نيكوتر مي‌شناسد و بيش از خود ما دلشوره و نگراني ما را دارد . اينگونه ، سروري و مالكيت او و غلامي و رقيت ما رابطه‌اي تكلف آور و زحمت خيز و از سر اجبار و اكراه نيست . پدر اختيار دارد براي فرزندش تصميم بگيرد ، به او امر و نهي كند ، به او مسئوليتي بدهد و از او اطاعت طلب كند . اما در عين حال به كودكش عشق مي ورزد و حواسش تماماً به اوست . زحمت او را مي‌كشد، پاي فرزندش پير مي شود و عمر و هزينه و امكانات مي‌گذارد . پس من و تو برده‌ي ائمه‌ نيستيم كه خادم و غلام هستيم و اين بندگي و عبوديت را با دل و جان خريده‌ايم و عاشقانه پذيرفته‌ايم.

مراتب اقرار به مولويت

اقرار به مولويت امام عليه السلام و عمل به لوازم آن ، داراي مراتب و پله‌هاي مختلفي است كه با ايمان شخص رابطه ‌اي مستقيم دارد . يعني هر چه ايمان فرد كامل‌تر وافزون‌تر باشد ، اين مراتب والاتر خواهند بود . نخستين قدم اين است كه بنده براي مولايش حق امر ونهي قائل باشد .

يعني اطاعت او را واجب بداند و براي او موقعيت فرمانبرداري در نظر بگيرد و خود را در جايگاه فرمانبري قرار دهد . از آنجا كه امام عصر عليه السلام ولي الله است ، اين حق را از جانب خداوند دارد و اقرار به اين ولايت ، نخستين پله‌ي ايمان آدمي را تشكيل مي‌دهد .

مرتبه‌ي دوم اين است كه عبد در هر امري به جهت حركت مولايش نظر كند و در هر راه كه مي‌رود به رد پاي مولايش بسنجد و قلب و زبان و روح و بيانش را به سمت و سوي سرورش سوق دهد .

اما مرتبه‌ي بالاترين و مقام برتري را كسي دارد كه مالكيت صاحب الزمان عليه السلام را به تمامي درك كرده است . اينگونه فردي هر چه دارد از براي مولايش مي‌داند و تمام داراييش را در حقيقت ملك آقايش مي‌شمرد و از همه‌ي آنها به نفع ولي نعمتش بهره مي گيرد .

اگر من و تو خشنودي حضرتش را بر ميل خود ترجيح ‌دهيم و در فضاي فكرمان رضاي او را ملاك عمل كنيم و از امكاناتمان جز در راه مطلوب او استفاده ننماييم ،‌مقدمه‌ي اين درجه را فراهم كرده‌ايم و زمينه‌ساز نيل به اين هدف گشته‌ايم .

 

مهدی نادی بازدید : 4 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

مقدمه

کلمه " عٍِلم" در لغت به معانی زیادی آمده است، در لغتنامه "العین" به معنی "ضد جهل"(1) و در دهخدا به "دانستن، یقین کردن، دریافتن، استوار کردن، دانش و آگاهی و معرفت و ...." بکار رفته است.(2)
آنچه در این مقاله مد نظر می باشد، علم به معنای "دانش و آگاهی" یا "ضد جهل" می باشد. "سیره" از ماده "سَیَرَ" به معنای "رفتن" می باشد: "السَیرُ: الذهاب؛ سار یسیر سیراً ومسیراً وسیّاراً ومسیرةً وسَیرورةً.... والسّیرة : الضرب من السیر و السّیرة : السّنة...".(3)
پس کلمه سیره نوعی از راه رفتن را می رساند که از آن به سنت و روش تعبیر که در زبان فارسی "سیرت" نوشته می شود و به معنای "طریقه، روش، سنت، مذهب، خو، عادت، خلق، ترتیب و انتظام" آمده است.(4)
در تعریف اصطلاحی سیره، آنچه شهید مطهری (ره) گفته اند: "سیره یعنی نوع رفتار و شناختن سبک رفتار".(5) مورد نظر نیست، بلکه تعریف فقهاء معیار می باشد که: "قول المعصوم أو فعله أو تقریره".(6)
در این مقاله بیشتر به سخنان ائمه معصوم (ع) و برای نمونه به یک مورد از فعل امام حسین (ع) درباره فضیلت و بزرگی علم پرداخته خواهد شد.
بنا به نصوص معتبر و فراوان ما شیعیان اعتقاد به دوازده امام معصوم (ع) یکی پس از دیگری داریم که اول آنها امام علی (ع) سپس امام حسن (ع) امام حسین (ع) امام سجاد (ع) امام باقر (ع) امام جعفر صادق (ع) امام موسی کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام حسن عسگری و امام زمان (علیهم السلام) می باشد.(7) که همگی آنها "خزائن علم، روح و نور و طینت واحد و..."(8) دارند و نیز از سیره واحدی برخوردار می باشند.
در این تحقیق به این پرسش پرداخته می شود که : "دیدگاه ائمه معصومین (ع) درباره فضیلت علم چگونه است؟" فرضیه ای که می توان طرح نمود این است که : "نظر ائمه (ع) در مورد فضیلت علم در راستای دیدگاه قرآن و پیامبر (ص) قرار گرفته است".
در این راستا سه سؤال فرعی مطرح می گردد: 1- دیدگاه قرآن درباره فضیلت علم چیست؟ 2- دیدگاه نبی مکرم اسلام (ص) درباره فضیلت علم چیست؟ 3- دیدگاه ائمه (ع) درباره فضیلت علم چیست؟
بنابراین، مقاله با مقدمه ای شروع و با سه فصل با عناوین "فضیلت علم در قرآن"؛ "فضیلت علم در سیره نبوی" و "فضیلت علم در کلام ائمه (ع)" و نتیجه گیری به پایان می رسد.

فصل اول: فضیلت علم در قرآن

آیات قرآنی درباره عظمت علم بسیار است . برای نمونه فقط به ذکر چند آیه اکتفا می گردد:
1- "هَل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب" (زمر / 9)
"بگو آیا آنها که می دانند و آنها که نمی دانند یکسانند؟ هرگز! ولی تنها کسانی متذکر می شوند که دارای خرد باشند".
این جمله قرآنی، استفهام انکاری است که جزء شعائر اساسی اسلام می باشد. بیانگر بزرگی و عظمت امقام علم و علما بر جاهلان و نادانان است.(9) هر چند که "علم" در این آیه بصورت مطلق آمده ولی بر حسب قراین منظور علم بخدا می باشد، زیرا این علم انسان را به کمال می رساند.(10)
2- "یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبیر" (مجادله / 11)
"خدای تعالی مؤمنین را به یک درجه و علم داده شدگان را به چند درجه برتری داده و خدا بدان چه می کنید باخبر است".
مؤمنان در این آیه به دو گروه تقسیم می شوند: عده ای مؤمن و برخی مؤمن عالم، و گروه دوم بر دسته اوّل بخاطر علم برتری پیدا می کنند. همچنان این آیه احترام و بزرگداشت علما را به سبب دارای بودن به علم بیان می کند.(11)
3- "... وقل رب زدنی علماً". (طه / 114).
"و بگو : پروردگارا! بر دانشم بیفزای".
خداوند متعال به پیامبرش دستور می دهد که از من بخواه تا علم تو را زیاد کنم، کلمه "علم" در اینجا قابل توجه است که ارزش و اهمیت علم را می رساند که پیامبر (ص) آن را از عالم حقیقی اش بصورت دایمی و اضافی طلب کند.(12)

فصل دوم: فضیلت علم در سیره نبوی

سخنان گهربار پیامبر اسلام (ص) درباره علم و اهمیت به آن بسیار نقل شده است. از جمله آنها برای نمونه به سه مورد اشاره می شود:
1- "طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلم ألا انّ الله یحبُّ بغاة العِلم": طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است، آگاه باشید براستی خدا دانشجویان را دوست می دارد.(13)
نکته قابل ذکر در این روایت، واجب بودن علم می باشد که اهمیت و فضیلت علم را چه برای زن و مرد، تذکر می دهد.
2- ".... وانّ فَضلَ العالم علی العابد کفضل القمرِ علی سائر الکواکب، انَّ العلماءَ وَرَثَةُ الانبیاء...". فضل عالم بر عابد مثل برتری ماه بر ستارگان است و علماء وارثان انبیاء هستند.(14)
این روایت و تعداد زیادی دیگر که از کتاب اهل سنت نقل شده بیانگر آن است که چه شیعیان و چه اهل سنت در مورد سیره پیامبر (ص) نظر واحدی دارند و همگی برتری دانستن علم توسط آن حضرت را تأیید می کنند.
نکات مهم در این خبر ارزش و بزرگی علم به عبادت را می رساند که علماء وارثان پیغمبران گذشته محسوب شده اند.
3- "قلیل العلم خیرٌ من کثیر العبادة"
عبادت با علم کم بهتر از عبادت زیادی بدون علم است.(15)
معرفت و شناخت خداوند متعال، اگر توأم با عبادت کم باشد، از ارزش زیادی برخوردار است. و این سخن برتری علم بر عبادت را نمایان می سازد.
پیامبر اسلام (ص) در اوضاع و احوالی زندگی می کردند که عرب جاهلیت طی سالیان طولانی، دچار خرافات و جهالت بودند. تأکید و ارزش دادن به علم لزوم سوق دادن جامعه بسوی دوری از جهالت و گسترش فرهنگ اصیل اسلامی است . ایشان چه در آن زمان که در مکه و چه در مدینه بودند همواره و در هر زمانی از فرصت استفاده و زمینه تحصیل علم را برای مسلمانان فراهم می نمودند . حتی در جنگ بدر، فدیه هفتاد اسیر مشرک بر طبق اموال آنها شده و بقیه اسیران باسواد، اگر 10 غلام مدینه را خواندن و نوشتن یاد می دادند، در مقابل آن آزاد می گشتند.(16) که این کار، سیره آن حضرت را در اهمیت دادن به علم را بازگو می کند.

 

فصل سوم: فضیلت علم در کلام ائمه (ع)

در این فصل سعی می شود که از هر امام معصوم (ع) حداقل یک روایت در زمینه فضیلت علم نقل گردد:
• امام علی (ع) به عنوان اولین امام شیعیان کلمات کوتاه اما پرمحتوا را در این باره فرمودند:
"العلم اصل کلّ خیر": علم ریشه همه خیرهاست. "العلم افضل الانیسین": علم برترین مونس هاست. "العلم ینجد الفکر": علم کمک کننده فکر است. "العلم افضل شرف": علم بالاترین شرف هاست.(17)
در این سخنان گهربار که از حضرت نقل شد، بخوبی فضیلت و برتری علم مشخص می شود. آن حضرت در جامعه ای زندگی می کردند که بر اثر جهالت و نادانی افراد از منصب امامت و جانشینی پیامبر (ص) کنار گذارده شدند و سالهای متمددی را در انزوا بسر بردند، سرانجام وقتی به خلافت رسیدند، باز دوری از علم و نادانی عده ای باعث به وجود آمدن سه جنگ داخلی ناکثین، مارقین و قاسطین شد. و در نهایت به دست شمشیر یکی از خوارج که از عابدان بدون علم و معرفت بود در سال 40 هجری قمری در مسجد کوفه مجروح و شهید شدند.
• امام حسن (ع) از همان کودکی، یادگیری و علم را مورد توجه قرار داده و ضمن سفارش به کودکان برای تعلیم، با نوشتن که راه حل مهمی است جهت یادیگری مطالب، امر فرمودند:
"انکم صغار قوم ویوشکون وان تکونوا کبار قوم آخرین، فتعلّموا العلم فمن لم یستطع منکم یرویه أو ان یحفظه فلیکتبه ولیجعله فی بیته": شما (امروز) خردسال هستید و انتظار می رود از شما روزی بزرگان و پیشوایان قوم باشید، پس علم فرا گیرید و کسی از شما اگر قدرت روایت یا حفظ ندارد، آنچه می خواهد بنویسید و در خانه بگذارد.(18)
• امام حسین (ع) : حضرت سید الشهداء در چهارم هجری و سوم شعبان و در مدینه متولد شدند. 5 سال امامت و رهبری جامعه اسلامی را در زمان معاویه و یزید بر عهده داشت و بعد از 60 سال عمر پربرکت در دهم محرم سال 61 هجری قمری در کربلا با افتخار به شهادت رسیدند.(19)
آن بزرگوار در خاندان علم متولد و در دامن آنها تربیت گشتند. به علم و برتری آ« توجه داشته و کلمات زیبایی را در این مورد فرمودند:
"دراسة العلم لقاح المعرفة": روی آوری و حفظ علم پیوند معرفت است.(20)
ایشان پرورش و باروری معرفت و شناخت را در یادگیری و حفظ علم مطرح نمودند که مطلب بسیار مهم ، هم برای آن روزگار و هم برای دوران ما می باشد.
در جای دیگر امام (ع) مجاری کارها و احکام دینی را بدست دانشمندان و فقهاء قلمداد می کنند که امین بر حلال و حرام الهی هستند: "مجاری الامور والاحکام علی ایدی العلماء بالله، الامناء علی حلاله وحرامه": مجاری امور احکام بدست دانشمندان و علماء بخداست که امین بر حلال و حرام او هستند.(21)
این عبارت ارزش و فضیلت علماء و علم را می رساند که احکام الهی بدست آنها سپرده شده است.

• امام سجاد (ع): برای اثبات موضوع این تحقیق می توان به همین یک حدیث اکتفاء نمود که نشانگر شأن و اهمیت علم می باشد:
"لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه ولو بسفک المهج وخوض اللّحج": اگر مردم فایده و بهره طلب علم را می دانستند آن را طلب می کردند، اگر چه به ریختن خون دلها و فرو رفتن در موجها و ورطه ها باشد.(22)
این روایت، ارزش علم را حتی از جنگ و خونریزی و گرفتار شدن در مصیبتها و بلاها، بالاتر می شمرد.

• امام محمد باقر (ع): لقب حضرت به "باقر العلوم" یعنی شکافنده علم، بیانگر منزلت و مقام علم نزد وی می باشد. در دوران امامت پنجم و ششم، فرصتی پیش آمد تا چهره علمی امامان (ع) قدری نمایان شود. زوال حکومت اموی و شکل گیری عباسیان، خلأی ایجاد کرد تا فرصتی برای امام باقر و صادق (علیهما السلام) باشد که دست به نهضت فرهنگی و علمی بزنند.
امام پنجم فرمودند: ان قلباً لیس فیه شیءٌ من العلم کالبیت الخراب الذی لا عامر له": دلی که در آن چیزی از دانش نباشد، مانند خانه ویرانه ای است که آبادکننده ای ندارد.(23)
در جای دیگر فرمودند: "ما من عبدٍ یغدو فی طلب العلم ویروح الا خاض الرحمة خوضاً": هیچ بنده ای نیست که صبح و شام تحصیل علم کند، جز آنکه در دریای رحمت فرو می رود.(24)
• امام صادق (ع) : احادیث و روایات فراوانی از این امام بزرگوار وارد شده است. بطوری که مذهب دوازده امامی شیعه را "مذهب جعفری" می نامند. زیرا آن حضرت با بیان مسایل فقه و تشکیل جلسات و تربیت شاگردان زیادی دست به نهضت فرهنگی زده و دین اسلام را دوباره احیاء نمودند. آن حضرت به علم ارزش و فضیلت داده و برتری عالم را بر عابد در روز قیامت یادآور می شوند:
"اذا کان یوم القیامة بعث الله عزوجل العالم والعابد، فاذا وقفاً بین یدی الله عزوجل، قیل للعابد: انطلق الی الجنه. وقیل للعالم: قف، تشفع للناس بحسن تادبیک لهم": چون روز قیامت شود خدای متعال، عالم و عابد را برانگیزد. چون آن دو در پیشگاه خداوند متعال بایستند، به عابد گفته شود: به بهشت برو. به عالم گفته شود: بایست و به سبب آن که مردم را نیکوتر تربیت کردی، شفاعتشان کن.(25)
• امام موسی کاظم (ع) : بخاطر اوضاع سیاسی و در تنگنا بودن شیعیان، آن حضرت اکثر اوقات در زندان حاکم جور بنی عباس بوده و زمینه فعالیت علمی و فرهنگی مقدور نگردید. ولی با این اوضاع و احوال، امام (ع) در موقعیت های پیش آمده بیاناتی دارند و درباره علم و فضیلت آن فرمودند:
"قلیل العمل من العالم مقبولٌ مضاعفٌ وکثیر العمل من اهل الهوی والجهل مردودٌ": عمل اندک از شخص دانشمند با پاداش مضاعف پذیرفته می شود، و عمل بسیار از هواپرستان و نادانان پذیرفته نگشته و مردود می شود.(26)
حدیث فوق بخوبی ارزش عالم با عمل را می رساند که با عمل بسیار نادان فرق دارد و چندین برابر مورد مقبول واقع می شود.
• امام رضا (ع): دوران ولیعهدی امام (ع) و مناظرات ایشان با علمای دیگر ادیان و فرقه ها، جلوه ای دیگر از علم آن حضرت را می رساند؛ به طوری که به "عالم آل محمد (ص)" شهرت یافتند.

آن حضرت در عبارتی، عظمت و برتری علم را بر ثروت گذشتگان ذکر می نمایند:
"والعلم اجمع لاهله من الاباء": دانش برای اهل خود بیش از آن گردآوری می کند که پدران برای فرزندان وا می گذارند.(27)
• امام جواد (ع) آن حضرت که سن کودکی به امامت رسیدند، از علم و عصمت الهی برخوردار بوده و در مورد علم بیان پرمحتوایی را اعلان نمودند:
"علیکم بطلب العلم، فان طلبه فریضة والبحث عنه نافلة وهو صلة بین الاخوان ودلیل علی المروة وتحفة فی المجالس وصاحب فی السفر وأنیس فی الغربة".(28) بر شما باد به طلب علم، پس همانا یادگیری آن واجب و گفتگوی از آن مستحب است و آن پیوند دهنده بین برادران و راهنمای مرد و تحفه در مجالس و همراه در سفر و یاور در غربت و تنهایی می باشد.
• امام هادی (ع): دهمین اختر تابناک ولایت عصمت حضرت علی النقی، با لقب "هادی" می باشند. آن حضرت و امام یازدهم (ع) زمینه را برای غیبت حضرت مهدی (ع) را فراهم می کردند. چه وجود یازده امام به صورت آشکار در نزد مردم سبب عادت شده بود و بایستی امامان نزدیک به دوره غیبت، مردم را از لحاظ روحی و اعتقادی آماده برای پذیرش امام غایب بکنند. در این راستا، امام هادی (ع) اهمیت و ارزش علماء را در دوران غیبت مهدی (ع) مهم تلقی می کنند:
"لولا من یبقی بعد غیبته قائمنا (ع) من العلماء الدّاعین الیه والدالین علیه والذابین عن دینه بحجج الله والمنقذین لضعفاء عبادالله من شباک ابلیس ومردته ومن فخاخ النواصب، لما بقی احدٌ الا ارتدّ عن دین الله": اگر بعد از غیبت قائم ما (ع) نبود وجود علمایی که بسوی او می خوانند و به وجود او رهنمون می شوند و با حجتهای الهی از دین او دفاع می کنند و بندگان ناتوان خدا را از دامهای ابلیس و پیروان او می رهانند ، بی گمان همه مردم از دین خدا برمی گشتند.(29)
• امام حسن عسگری (ع): حضرت در روایتی طولانی جایگاه و مقام علماء شیعه را در روز قیامت به تصویر می کشند:
"یأتی علماء شیعتنا القوامون بضعفاء محبینا وأهل ولایتنا یوم القیامة، والانوار تسطع من تیجانهم، وعلی رأس کل واحد منهم تاج بهاءٍ قد انبثّت تلک الانوار فی عرصات القیامة، ودورها مسیرة ثلاث مائة الفٍ سنةٍ، فشعاع یتجانهم ینبثّ فلا یبقی هناک یتیمٍ قد کفّلوه من ظلمة الجهل وعلّموه، ومن حیرة التیه اخرجوه الاّ تعلّق بشعبة من انوارهم فرفقتهم الی العلو حتی یحاذی بهم فوق الجنان ثم ینزلونهم علی منازلهم المعدة لهم فی جوار أستاذیهم ومعلمیهم، وبحضرة ائمّتهم الذین کانوا الیهم یدعون، ولا یبقی ناصبٌ من النواصب یصیبه من شعاع تلک التیجان الاّ عمیت عیناه، وصمّت أدناه، واخرس لسانه، وتحوّل علیه اشدّ من لهب النیران، فتحملهم حتّی تدفعهم الی الزبانیّة، فتدعوهم الی سواء الجحیم.
در روز قیامت علماء و دانشمندان شیعیان ما که نگهبان و مربی دوستداران و موالیان ضعیف ما بودند وارد عرصه محشر شوند در حالی که بر سر هر یک تاجی باشد که نور از آن تاج ساطع باشد آنچنان که نورهای تاجها تا مسافت سیصد هزار سال راه را فرا گیرد پس یتیمی (شیعه ای) باقی نماند که آن علماء ایشان را سرپرستی کرده و از تاریکی جهل و نادان رهانیده و آموزش داده باشند جز آنکه به شعاع نورهای آنان آویخته باشند و انوار تاجهایشان آنچنان برافرازد و بلند کند که بالاتر از بهشت برساند. سپس هر یک را در مزلهایی که در کنار استادان و آموزگاران برای آنان آماده شده و در حضور امامان و پیشوایان خود باشند جای دهند. و هیچ ناصبی باقی نماند جز آنکه از پرتو نور آن تاجها چشم هایشان کور و گوشهایشان کر و زبانهایشان لال گردد و سخت تر از شعله های آتش آنها را فرا گیرد و آنها را بسوی دوزخ براند.(30)
• امام مهدی (ع): حضرت در دوران غیبت صغری، به نائب خویش، محمد بن عثمان در ضمن توقیع در مورد حوادث و مسایلی که رخ می دهد، آن را بر عهده راویان و عالمان دین سپردند. و آنها را حجت برای مردم و خویش را حجت بر آنها دانسته اند.
"... و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا ، فانهم حجتی علیکم وأنا حجة الله (علیکم)": و اما در حوادث و رخ دادهایی که پیش می آید به راویان احادیث ما مراجعه کنید، آنها حجت بر شما و من حجت خدا بر آنها هست.(31)
راویان حدیث کسانی هستند که سالیان طولانی علوم اسلامی خوانده و محکمات را از متشابهات، صحیح را از سقیم و در یک کلام به قوه استنباط در مسایل شرعی و دینی رسیده اند.(32)
از این سخن، ارزش عالمان و علم بدست می آید که چگونه امام معصوم (ع) مردم را در حوادثی که در پیش است به آنها ارجاع می دهند.

یک نمونه از سیره عملی امامان:

سیره ائمه معصومین (ع) درباره معتبر دانستن و ارزش گذاشتن به علم فراوان است. از باب نمونه به یک مورد که رفتار امام حسین (ع) نسبت به معلم فرزندانش ذکر می گردد که بیانگر منزلت معلم و علم می باشد:
عبدالرحمان سلمی به فرزند امام حسین (ع) سوره حمد را آموخت، وقتی آن را بر پدرش قرائت کرد حضرت به آموزگارش هزار دینار و هزار حلّه (لباس نو، برد یمنی) اعطا نمود. و دهانش را پر از گوهر کرد. از امام (ع) پرسیدند: چرا این همه بخشش؟! فرمود: کجا بخشش من با عطای او که حمد باشد برابری کند؟!(33)
این فقط یک نمونه از رفتارهای ائمه (ع) بود که قدر معلم و علم را بازگو می نماید.

نتیجه گیری

در مقدمه مقاله به مفاهیم کلمات "علم" و "سیره" پرداخته و سؤال اصلی، فرعی و فرضیه مطرح گردید.
سؤال اصلی ما "دیدگاه ائمه معصومین (ع) درباره فضیلت علم چگونه است؟" بود. و فرضیه "نظر ائمه (ع) در مورد فضیلت علم در راستای دیدگاه قرآن و پیامبر قرار گرفته است" مطرح گردید.
سه سؤال فرعی با سه فصل تنظیم شد: 1- دیدگاه قرآن درباره فضیلت علم چیست؟ 2- دیدگاه نبی اکرم (ص) درباره فضیلت علم چیست؟ 3- دیدگاه ائمه (ع) درباره فضیلت علم چیست؟
در فصل اول به فضیلت علم در قرآن اشاره ای شد و در این راستا سه آیه از آیات بیشمار قرآن انتخاب و اندکی بحث گردید.
در فصل دوم به فضیلت علم در سیره نبوی پرداخته و سخنان و کلمات آن حضرت در این باره نقل شد و به آزادی اسیران مشرکان در جنگ بدر به خاطر تعلیم و آموزش اهالی مدینه بعنوان فدیه، که سیره عملی ایشان را مشخص می نمود، اشاره گردید.
در فصل سوم به فضیلت علم در کلام ائمه پرداخته و از هر امام معصوم (ع) روایتی نقل گردید.
امام علی (ع) علم را ریشه همه خیرها، بهترین مونس، کمک کار فکر و برترین شرف دانسته اند. امام دوّم (ع) نیز به کودکان در همان اوان طفولیت سفارش یادگیری داشتند و راه حل مهمی جهت آموزش را ارایه نمودند.
حضرت سیدالشهداء (ع) پیوند معرفت و مجاری کارها و احکام دینی و حافظ حلال و حرام خداوند متعال را علم و عالمان شمردند. امام زین العابدین (ع) به فایده و بهره طلب علم اشاره و حتی آن را به قیمت ریختن خون دلها و فرو رفتن در گرفتاریها قلمداد نمودند.
امام پنجم دلی را که بدون علم باشد به خانه ویرانه ای که آباد کننده ندارد تشبیه و امام صادق (ع) نیز سه بلندی عالم بر عابد در روز قیامت را ذکر کردند.
امام کاظم (ع) عمل اندک از عالم را مقبول تر از عمل بسیار هواپرستان و جاهلان شمردند و امام رضا (ع) نیز گردآوری علم را بیشتر از اندوخته ثروت پدران و گذشتگان دانسته اند.
امام علی النقی (ع) ضمن سفارش به طلب علم، آن را واجب، پیوند دهنده، راهنما، تحفه مجلسها، همراه مسافران و یاور غریبان ذکر کردند.
امام تقی (ع) به نقش علماء در بعد از غیبت حضرت مهدی (ع) اشاره نمودند و امام یازدهم (ع) نیز جایگاه رفیع علماء شیعه را در روز قیامت به تصویر کشیدند.
آخرین امام معصوم ما به رجوع مردم به راویان و فقها و علماء شیعه سفارش نمودند.

 

مهدی نادی بازدید : 2 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

 

اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، چهارمين پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فيل و بيست و سه سال پيش از هجرت در مكّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصيّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سيزده رجب در كعبه به دنيا آمد.
على(عليه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در اين تاريخ كه سنّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مكّه قحطى و گرانى پيش آمد و اين امر سبب شد كه على(عليه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى كند و در مكتب كمال و فضيلت آن حضرت تربيت شود.
اميرالمؤمنين در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرمايد:«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصيلِ اَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لى فى كُلِّ يَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانكه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خويش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت.»بعد از آن كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى مبعوث گرديد، على(عليه السلام)نخستين مردى بود كه به او گرويد.
براى اوّلين بار ابوطالب پسر خود را ديد كه با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه كار مىكنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خويش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته تو را جز به خير و سعادت دعوت نكرده است.
ابن عبّاس مىگويد: نخستين كسى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگيخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقربينَ»; يعنى «خويشان نزديكتر خود را انذار كن!» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگويد، روز ديگر آنها را دعوت كرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: كدام يك از شما مرا يارى كرده و به من ايمان مىآورد تا برادر و جانشين بعد از من باشد، على(عليه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.
فرمود: بنشين.
آن گاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى برنخاست و فقط على(عليه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشين.
بار سوم رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)سخن خود را تكراركرد.
باز على(عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى يارى و همراهى پيامبر اعلام كرد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِيّيى وَ وَزيرى وَ وارِثى وَ خَليفَتى فيكُمْ مِنْ بَعْدى.» «اين على، برادر و وصىّ و وارث و جانشين من در ميان شما پس از من مىباشد.»بعد از سيزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مكّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدينه فراهم شد.
در شب هجرت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(عليه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خوابيد و آن شب كه اوّل ربيع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، ليلة المبيت ناميده مىشود و بر اساس روايات در همين شب آيه اى درباره على(عليه السلام)نازل شد.
چند شب پيش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، همراه على(عليه السلام) به جانب كعبه حركت كردند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(عليه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه متوارى شدند تا قريش ندانند كه اين كار را چه كسى انجام داده است.
بعد از هجرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن كه امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; يعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبير و مسلمانانى كه تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدينه گرديد.
وقتى وارد مدينه شد پاهايش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون او را ديد از فداكارى آن حضرت قدردانى و تشكر كرد.
در سال اوّل هجرت كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ميان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخي فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فاطمه زهرا(عليها السلام) ازدواج كرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصيب على بن ابيطالب(عليه السلام) شد; روز نيمه ماه رمضان سال دوم (يا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(عليه السلام) را به على(عليه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پيش آمد كه شجاعت و قهرمانى اميرالمؤمنين(عليه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گرديد.
شيخ مفيد مىگويد: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفّار را كشتند كه 36 نفر آنها را على(عليه السلام) به تنهايى كشت و در كشتن بقيّه هم ديگران را يارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پيش آمد.
نام على(عليه السلام)در اين غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همين غزوه بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در باره على(عليه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِيًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اويم.»و در همين غزوه بود كه منادى در آسمان ندا كرد : «لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.»در سال سوم (يا چهارم) هجرت بود كه خداوند متعال، امام حسين(عليه السلام) را به اميرالمؤمنين عطا فرمود، پسرى كه نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارك وى پديد آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (يا احزاب) پيش آمد و على(عليه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ايستاد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ.» «تمام ايمان كه على است در مقابل تمام شرك كه عمرو بن عبدود است به جنگ ايستاد.»و نيز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قيامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خيبر» روى داد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّايَةَ غَدًا إِلى رَجُل يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرّار غَيْرِ فَرّار، لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله كننده اى است كه گريزنده نيست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بيستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مكّه را فتح كرد و آخرين سنگر مستحكم بتپرستى را از ميان برداشت
بعد از فتح مكّه غزوه «حنين» و سپس غزوه «طائف» پيش آمد و على(عليه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در غزوه حنين فقط نُه نفر از جمله اميرالمؤمنين با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باقى ماندند و ديگران گريختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوك پيش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فقط در اين غزوه على(عليه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پيغمبر او را به جانشينى خود در مدينه گذاشت، و حديث معروف «منزلت» در همين باره است كه پيامبر اكرم به على(عليه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.»و در همين سال بود كه على(عليه السلام) دستور يافت تا آيات سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و آنها را از طرف پيغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) را به يمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسيارى از مردم به دين مبين اسلام درآمدند.
در همين سال بود كه قضيّه «غدير خم» پيش آمد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى اميرالمؤمنين به عنوان جانشين خود، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر كه من رهبر اويم، اين على رهبر اوست.» اين حديث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعين و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى روايت كرده اند.
در سال يازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت، على(عليه السلام) مىگويد:«وَفاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ.»«جان گرامىات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى كه بنا به وصيّت نبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، وصىِّ او على(عليه السلام) مشغول غسل و كفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقيفه» در سقيفه بنى ساعده دست به نوعى كودتا زدند.
توطئه شومى كه آثار و عوارض آن تاريخ را سياه و سرنوشت مردم را تيره و تباه كرد و سنّت سيّئه اى پايه گذارى شد كه از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزينگان اموى و عبّاسى يكى پس از ديگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت ديگر آنچه در سقيفه اتفاق افتاد زيربناى خيانتى بزرگ و تاريخى به مسلمانان بود، زيرا به تعبير فنّى كلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقيفه با تردستىتمام در اين ماجرا پيروز شدند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشين نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(عليه السلام)زيرپاى زر و زور و تزوير نهاده شد، بلكه مهمتر آن كه حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى كه بايد زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حكومت كند پايمال گرديد.
سرانجام همين نوع خلافت بود كه زمينه سلطه و حاكميّت بنىاميّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همين سنّت سَيِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود كه بهانه اى به دست بهانه جويان داد تا «حقيقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خويش كنند.
در دوران حكومت پنج ساله اميرالمؤمنين، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى كه على(عليه السلام) مىخواست شد.
در اين مدّت، وقتِ اميرالمؤمنين بيشتر صرف خنثى كردن توطئه ها و مبارزه با ناكثين; يعنى پيمان شكنانى چون طلحه و زبير و قاسطين; يعنى ستمگران و زورگويانى چون معاويه و پيروانش و مارقين; يعنى خارج شوندگان از اطاعت على(عليه السلام) چون خوارج نهروان، گرديد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاكى و تقوا، درستى، ايمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى كرد و جز خدا هدفى نداشت و هر كارى كه مىكرد به خاطر خدا بود، و اگر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن همه شيفته بود براى خدا بود.
او غرق ايمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى كرد و طيّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنيا آمد و در خانه خدا هم از دنيا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى كه شمشير بر فرق مباركش رسيد فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»; «به خداى كعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

مهدی نادی بازدید : 2 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

 

1 ـ در جريان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خليفه بعد از او تشكيل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در ميان آنان يكى را برگزيند.
از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بيعت كند.
امّا امام على(عليه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طريقه و روش خود در اين كار مىكوشم.»امّا همين مسأله چون به عثمان پيشنهاد شد، در دم پذيرفت و به آسانى به خلافت رسيد!
2 ـ امام على(عليه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثريت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذيرش رهبرى بر آنان گرديد، در شرايطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمينه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سياست انقلابى خود را در سه زمينه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمينه حقوقى، لغو كردن ميزان برترى در بخشش و عطا و يكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطايا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نيرومند نزد من ناتوان است تا حقّ ديگرى را از او بگيرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(عليه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمين ها بخشيده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سياست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست.
من شما را به راه پيغمبر مىبرم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود.
همانا كه هيچ چيز حقّ را از ميان نمىبرد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(عليه السلام) سياست ادارى خود را با دو كار عملى كرد:
1 ـ عزل واليان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى كه اهل دين و پاكى بودند.
به همين جهت فرمان داد تا عثمان بن حنيف، والى بصره گردد و سهل بن حنيف، والى شام، و قيس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى كوفه، و درباره طلحه و زبير كه بر كوفه و بصره ولايت داشتند نيز چنين كرد و آنها را با ملايمت از كار بر كنار ساخت.
امام(عليه السلام) معاويه را عزل نمود و حاضر به حاكميّت چنان عنصر ناپاكى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرايط و اوضاع، هجوم به معاويه و پاكسازى او از نظر سياسى بود.
او خويشتن را مسئول مىديد كه مسقيماً انشعاب و كوشش در تمرّد و سر پيچى غير قانونى را از بين ببرد و اين خلل را معاويه و خطّ بنى اميّه به وجود آورده بودند.
امام(عليه السلام)مىبايست اين متمرّدان را پاكسازى كند; زيرا پاكسازى كالبد اسلام از آن پليدى ها، وظيفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت ديگر علّت عزل معاويه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگيزه مكتبى بود كه انگيزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدين گونه امام على(عليه السلام)در دو ميدان نبرد مىكرد: ميدانى بر ضدّ تجزيه سياسى و ميدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى كه در نتيجه سياست سابق از جبهه گيرى غير اسلامى شكل گرفته بود.
و از اينجا ارزش كارهاى امام(عليه السلام) در پاكسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هيچ نرمى و مدارا، آشكار مىگردد.
امام على(عليه السلام) مىفرمود: «همانا كه معاويه خطّى از خطهاى اسلام و مكتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلكه جاهليّت پدرش ابوسفيان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجوديّت اسلام را به چيزى ديگر تبديل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى ديگر تغيير دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد كه به اسلام و قرآن ايمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حكومت قيصر و كسرى در آيد.»با همه مشكلاتى براى كه امام(عليه السلام) پيش آمد آن حضرت از مسير خويش عقب نشينى نكرد، بلكه در خطّ خويش باقى ماند و كار ضربه زدن به تجزيه طلبان را تا پايان زندگانى شريف خود ادامه داد و تا آن دم كه در مسجد كوفه به خون خويش در غلطيد، براى از بين بردن تجزيه، با سپاهى آماده حركت به سوى شام بود تا سپاهى را كه از باقى سپاهيان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاويه اداره مىشد از بين ببرد.
بنابراين امام(عليه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها كسى بود كه مىتوانست پس از عميق شدن انحراف و ريشه دوانيدن آن در پيكره اسلام، دست به كار شود و با هر عامل جور و تبعيض و انحصار طلبى بجنگد.
از ميان سخنان سازنده امام(عليه السلام)، چهل حديث را كه هر كدام درسى از معارف پربار آن «انسان كامل» است برگزيدم، باشد كه در پرتو اشعّه تابناك آن خورشيد هدايت و ولايت، فضاى تاريك جهل و ضلالت را بشكافيم و به رشد و تعالى كاملِ انسانى خويش نائل آييم.
* * *

مهدی نادی بازدید : 2 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

در این باره دو قول وجود دارد:
1. قول مشهور همان است که شما نقل کرده اید. مرحوم شیخ مفید در کتاب شریف "الارشاد" می نویسد: امام حسین(ع) به خاطر ترسی که از دشمن داشت، نتوانست حج را به جا آورد و نیت خود را از حج تمتع به عمره مفرده تبدیل کرد، و پس از اتمام اعمال عمره، مکه را به سوی عراق ترک نمود. حضرتش دریافته بود که عاملان حکومت در مکه می خواستند امام و همراهان او را در حین انجام مناسک دستگیر کنند و به شام نزد یزید بن معاویه ببرند.(الإرشاد، ج2، ص66)
شیخ طبرسی علت تبدیل احرام امام(ع) به عمره مفرده را همین گونه بیان می کند.(إعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص445)
البته امام ظاهرا هنوز مُحرم به احرام حج نشده بوده، بلکه نیت عمره تمتع را به عمره مفرده تبدیل کردند و دیگر محرم به احرام حج نشدند.
2. قول غیر مشهور آن که می گویند: این گونه نبوده است که امام حسین(ع) محرم به احرام عمره تمتع شده، و عمره تمتع را به عمره مفرده تبدیل کرده باشند یا چنین نبوده است که محرم به احرام حج تمتّع گردیده و آن را از باب حکم مصدود، به مفرده مبدّل ساخته باشند، بلکه آن حضرت با عمره مفرده وارد مکه شدند و با طواف وداع یا عمره مفرده ماه ذی حجه بدون تبدیل نیت، از مکه خارج گردیدند.
مستند این قول دو روایت صحیح از یک سو، و تحلیل عقلی از وقایع تاریخی قبل از حرکت امام(ع) از مکه به عراق از سوی دیگر می باشد.
روایت نخست، صحیحه ابراهیم بن عمر الیمانی از ابی عبدالله(ع) است که فرموده اند: «أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُل خَرَجَ فِی أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً، ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بِلاَدِهِ قَالَ: لاَ بَأْسَ؛ وَإِنْ حَجَّ فِی عَامِهِ ذَلِکَ وَأَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَیسَ عَلَیهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی علیهما السلام خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیةِ بِیوْم إِلَی الْعِرَاقِ وَقَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِرا.» یعنی از امام صادق(ع) در باره مردی سؤال شد که در ماه های حج، عمره مفرده به جا آورده، آنگاه به شهر خود بازگشته است. آن حضرت می فرماید: جایز است؛ و اگر در همان سال حج به جا آورد و حج اِفراد انجام دهد، بر او قربانی نیست. و در ادامه فرموده اند: حسین بن علی(ع) روز ترویه به جانب عراق رفت، در حالی که به عمره مفرده محرم شده بود.(کافی، ج4، ص535)
روایت دوم، صحیحه معاویة بن عمار است که می گوید: «قالَ قُلْتُ لاِبِی عَبْدِاللَّهِ(ع): مِنْ أَینَ افْتَرَقَ الْمُتَمَتِّعُ والْمُعْتَمِرُ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْمُتَمَتِّعَ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ وَالْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَیثُ شَاءَ وَقَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَینُ بْنُ عَلِی(ع) فِی ذِی الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ یوْمَ التَّرْوِیةِ إِلَی الْعِرَاقِ وَالنَّاسُ یرُوحُونَ إِلَی مِنًی وَلاَ بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِی ذِی الْحِجَّةِ لِمَنْ لاَیرِیدُ الْحَجَّ.» یعنی معاویة بن عمّار می گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم فرق عمره تمتع و مفرده چیست؟ فرمودند: عمره تمتع با حج مرتبط است و کسی که عمره مفرده را انجام می دهد، هنگامی که آن را به پایان رساند، می تواند به هر کجا که بخواهد برود و امام حسین(ع) در ذی حجه عمره مفرده به جا آورد و سپس در روز ترویه به عراق رفت، در حالی که مردم به سوی منا می رفتند. کسی که نمی خواهد حج به جا آورد، جایز است که در ماه ذی حجه عمره مفرده انجام دهد.(همان)
بعضی از فقهاء این قول را پذیرفته اند. مرحوم آیت الله سید محسن حکیم، در کتاب مستمسک العروة می نویسد: «وأمّا ما فی بعض کتب المقاتل من أنّه(ع) جعل عمرة مفردة، ممّا یظهر منه أنّها کانت عمرة تمتع وعدل بها إلی الإفراد فلیس ممّا یصحّ التعویل علیه فی مقابل الأخبار المذکورة التی رواها أهل الحدیث» یعنی با توجه به این روایات تکیه بر آنچه در بعضی از کتاب های مقاتل آمده است نمی توان کرد که امام(ع) عمره تمتع خود را عمره مفرده قرار داد، یعنی محرم به عمره تمتع شده بود و سپس نیت خود را به مفرده تبدیل کرد.(مستمسک العروه، ج11، ص192)
همانگونه که ملاحظه می کنید، مرحوم حکیم روایت را بر نقل تاریخ ترجیح می دهد و قول تبدیل نیت از عمره تمتع به مفرده را نمی پذیرد.
به هر حال عرض می شود تبدیل عمره تمتع به عمره مفرده هم صحیح است، کما این که بعد از احرام حج تمتع هم در بعضی موارد می توان به عمره تغییر نیت داد و این از نظر فقهی جائز است و مشکلی ندارد.

با آرزوی توفیق. موسسه ذکر ـ قم. باستانی.

عمره، تمتع يا مفرده
آيا امام عليه السلام احرامش را از عمره تمتع به عمره مفرده تغيير داد؟

يـا ايـن كـه چـون مـي دانـسـت سـتـمـكـاران به زودي از اتمام حج وي جلوگيري خواهند كرد از همان آغاز احرام مفرده بست؟

آنـچـه از ظاهر برخي متون تاريخي [1] و از صريح گـفـتار برخي مورخان برمي آيد اين است كه امام احرامش را از عمره ي تمتع به عمره مفرده تغيير داد.

ولي ظـاهـر و بـلكه صريح برخي از نصوص صحيح حاكي از آن اسـت كـه امام عليه السلام از همان آغاز وارد عمره مفرده شد؛ و تغيير در احرام بـه كـار نـبـوده است. اين نظر را فقيهاني همچون سيد محسن حكيم و آقاي خويي و آقاي سبزواري پذيرفته اند و برخي مورخان هم به آن اشاره كرده اند. [2] .

فـقـيـهان مسأله حكم خروج از مكه را براي كسي كه به قصد عمره مـفـرده آمـده و تـا مـاه ذي حـجه در مكه مانده است، مورد بحث قرار داده اند. ابن براج گويد: چنانچه روز ترويه را درك كند واجب است كه حـج بـه جـاي آورد. [3] ايـن گـفـتـه از اقـوال نـادر اسـت. صـاحـب جواهر قايل به استحباب شده است؛ به ويـژه هـنـگـامـي كـه زائر تـا مـاه ذي حـجـه اقـامـت كرده باشد و به خـصـوص اگـر تـا روز تـرويـه، يعني هشتم ذي حجه در مكه مانده باشد. [4] .

بـرخـي از روايـات هـم كه مفادشان حرمت خروج است، با توجه به برخي روايات ديگر از جمله خبر يماني كه مي گويد، امام حسين عليه السلام يك روز پيش از ترويه، در حالي كه احرام عمره بسته بود خارج شد، حمل بر كراهت شده اند.

در ايـنـجـا نـخـسـت بـرخـي از روايـات و سـپـس گـفـتـار فـقـيـهان را نقل مي كنيم:

1ـ كـليـنـي: «عـلي بـن ابـراهـيـم، از پـدرش، و مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل، از فـضل بن شاذان از حماد بن عيسي از ابراهيم بن عمر يـماني نقل كرده اند كه چون از امام صادق عليه السلام درباره مردي كه درمـاه هـاي حج به عمره رفته و سپس به شهر و ديار خود بازگشته اسـت پـرسـيـده انـد؛ فـرمـود: اشـكـالي نـدارد؛ و چـنـانـچـه از آن سـال بـه حـج رود و سـپـس عـمـره مـفـرده بـه جـاي آورد، خـوني بر گردنش نيست. همان طوري كه حسين بن علي عليه السلام ـ در حالي كه به قـصـد عـمره وارد شده بود ـ يك روز پيش از ترويه به عراق رفت. [5] .

مفهوم اين روايت اين است كه امام حسين عليه السلام روز خروج از مكه حتي به احرام عمره هم محرم نبود، چرا كه روز ورود به مكه مكرمه احرام عمره بسته بود. دقت كنيد!

مـجـلسـي در كـتاب «المرآة» از اين روايت به عنوان «حَسن» شبيه به «صحيح» ياد كرده است. [6] .

شـيـخ طـوسـي نـيـز ايـن روايـت را در تـهـذيـب از كـليـنـي نـقـل كـرده اسـت، ولي بـا ايـن تفاوت كه در آن آمده است: «حسين در روز ترويه خارج شد». [7] .


مـجـلسـي در مـلاذ الاخيار از اين روايت نيز تعبير حسن و صحيح كرده است. [8] .

صـاحب جواهر گفته است: «و در تهذيب آمده است: «در روز ترويه بـيـرون رفـت»؛ و شـايـد ايـن روايـت بـه دليـل وجـود روايـت صـحـيـح مـعـاويـه صـحـيـح تـرباشد...». [9] .

2ـ كـليـنـي: «عـلي بـن ابـراهـيـم، از پـدرش از اسـمـاعـيـل بـن مـرار، از يـونـس، از مـعـاويـة بـن عـمـّار نـقـل كـرده اند كه گفت: به امام صادق گفتم: فرق تمتع گزار و عـمـره گـزار در چـيـست؟ فرمود: متمتع با حج مرتبط است، اما عمره گـزار چـون از عـمـره فراغت يافت، هر جا بخواهد مي رود. حسين بن عـلي در ذي حـجـه عـمره به جاي آورد و در روز ترويه در حالي كه مردم به مِنا مي رفتند رهسپار عراق شد؛ و انجام عمره در ماه ذي حجه بـراي كـسـي كـه قـصـد حـج نـدارد، بـدون اشكال است.» [10] .

مـجـلسـي در «المـلاذ» از ايـن روايـت تـعـبـيـر بـه مجهول كرده و گفته است: «شايد مقصود فرمايش امام، «وعمره به جـاي آورد» عـمـره تـمتع نيز باشد. چون انسان در صورت ناچاري جـايـز اسـت كـه حـج را بـه عـمـره مـفـرده تـبـديـل كـنـد، هـمـان طـوري كـه حـسـيـن بـن عـلي عليهما السلام انـجـام داد.احـتـمـال هـم دارد كـه بـا آگـاهي از اين كه نمي تواند حج به جاي آورد، نـيـت عمره مفرده كرده باشد؛ و احتمال دوم - كه خبر هم آن را تأييد مي كند - اظهر است.» [11] .

بـنـابـرايـن مـجـلسـي دربـاره ايـن خـبـر دو احتمال مي دهد:

يكم: تبديل عمره تمتع به عمره مفرده.

دوم: حـضـرت از هـمـان آغـاز نـيـت افراد كرده بود و تغييري در كار نبوده است.


بـه اعـتـقـاد مجلسي احتمال دوم از احتمال اول قوي تر باشد؛ ولي در بحار بـر احـتـمـال نـخـسـت تـصريح مي كند؛ و مي گويد: «در برخي از كـتاب هاي معتبر ديده ام... [امام] از احرام حج بيرون آمد و آن را عمره مفرده قرار داد.» [12] .

وي انـدكـي پـيش از اين در همين صفحه كتابش مي گويد: «و همچنين پـس از بـردن ظـن قـوي بـر ايـن كـه قـصـد قـتـل و تـرورش را دارند، از مكه بيرون آمد. حتي براي آن حضرت ـ جـان مـن و پـدر و مـادر و فـرزنـدانـم فـدايش باد ـ ممكن نشد كه حج خـويـش را بـه پـايـان بـرسـانـد، در نـتـيـجه از احرام بيرون آمد و ترسان و مراقب از مكه خارج شد...». [13] .
*********************************
پاورقي

[1] طـبـرسـي گويد: «هنگامي که حسين عليه السلام آهنگ رفتن به عراق کـرد بـر گـرد خانه کعبه طواف نمود و سعي ميان صفا و مروه به جـاي آورد و از احـرام بيرون آمد؛ و آن را عمره قرار داد. زيرا از بيم آن کـه در مـکـه دسـتگيرش کنند، نتوانست حج را به پايان برد...»(اعلام الوري، ص 230).

ابـن فـتـال گـويـد: «و از احـرام بـيـرون آمد و آن را به عمره مفرده تـبـديل کرد، زيرا نمي توانست حج را به پايان برد...» (روضة الواعظين، ص 177).

ظـاهر اين دو قول حاکي از آن است که امام عليه السلام نيت احرامش را از عمره تمتع به مفرده تغيير داد.

امـا شـيـخ مفيد (ره) در (ارشاد، ص 218) گويد: عبارت «چون نمي تـوانـسـت حـج را کـامـل انـجام دهد» به اين معنا نيست که از احرام حج بيرون آمد.

يـکـي از پـژوهـشـگران معاصر ميان دو عبارت «تمام» و «اتمام»فـرق نـهاده و گفته است که معناي اتمام آن است که امام عليه السلام لباس احـرام حـج پـوشـيـد. وي مي گويد: «زيرا کلمه اتمام به معناي آن اسـت کـه امـام عليه السلام لبـاس احـرام حـج پـوشـيد، نه آن که حج را به پايان رساند». (وقعة الطف، ص 149).

مهدی نادی بازدید : 1 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

باسمه تعالی

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)

نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

اوضاع سیاسی:

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

1- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

ولایت عهدی:

باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

"برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7)

شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)

مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)

یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)

یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)

خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

شهادت امام:

در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

 

درباره ما
Profile Pic

ساعت فلش مذهبی